جدول جو
جدول جو

معنی خواب و خوراک - جستجوی لغت در جدول جو

خواب و خوراک
(خوا / خا بُ خوَ / خُ)
خواب و خور. خواب و خورد. (یادداشت بخط مؤلف).
- از خواب و خوراک افتادن، بر اثر ناراحتی خواب و خورد را از دست دادن. بر اثر تألمات شخصی بخواب نرفتن و خوراک نخوردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَرْ / خُرْ دُ خوَ / خُ)
خوراک. عمل خوردن. (یادداشت مؤلف). غذا. آنچه تغذیه را بکار است
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ شُ خوَ / خُ)
مأکول. (آنندراج). طعام. غذا
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بُ خُ خوَرْ / خُرْ)
خواب و خوراک. خواب و خور. (یادداشت بخط مؤلف) :
سکندر بپرسیداز خواب و خورد
از آسایش و گرد روز نبرد.
فردوسی.
نبود و ندانست کس خواب و خورد
مگر دیو جوید ازایشان نبرد.
فردوسی.
بر خواب و خورد فتنه شده ستند خرس وار
تاچند گه چنو بخورند و فرومرند.
ناصرخسرو.
ای بر سر دوراه نشسته در این رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی کنی کلام.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بُ خوَ / خُرْ)
خواب و خوراک. (یادداشت مؤلف). کنایه از راحتی و بی خیالی و تنبلی:
خواب و خور کار تن تیره ست تو مر جانت را
چون کنی رنجه چو گاو و خر ز بهر خواب و خور.
ناصرخسرو.
کسی که قصد ز عالم بخواب و خور دارد
اگرچه چهرش خوب است طبع خر دارد.
ناصرخسرو.
گرنه با کام تو بود این همه تقدیر چرا
به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست.
ناصرخسرو.
کار خر است خواب و خور ای نادان
با خر به خواب و خور چه شوی همسر.
ناصرخسرو.
باد بر هفت فلک پایۀ تختش چندانک
چار صنف حیوان خواب و خور آمیخته اند.
خاقانی.
ببازی نبردم جهان را بسر
که شغلی دگر بود جز خواب و خور.
نظامی.
ز بخت بی ره و آیین و پاو سرمی زیست
ز عشق بیدل و آرام و خواب و خور می گشت.
سعدی (بدایع).
، فراش. تختخواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا